به نام خدا

پاي صندوق راي چه پلان هايي كه از نمايش روزگار اين مردم زجر كشيده تاريخ به ديدگان اهل خرد جلوه نكرد. آري مردماني از جنس آفتاب جمعه اي كه پاي صندوق بودم حداقل 5 نفر كه با ويلچر پاي صندوق ديدم و يك نفر پيرمرد نابينا كه دست در دست همسر و همسفرش دوش آ دوش جوان تر ها در صف نوبت راي دادن قرار گرفتند و مردم يك به يك نوبت خود را به آنها دادند تا در آن گرمي هوا معطل نمانند. آن پير مرد علاوه بر نداشتن بينايي تقريبا در راه رفتن هم مشكل داشت و با عصا راه مي رفت و البته سمعك هم داشت.

آري اين مردم چون خورشيد بر اين سرزمين مي تابند.

و خداوندا من كه هيچ ام هيچ. فقط ذره اي توان دعا كردم دارم و اميد به آينده و به رحمتت. و كمي هم كار كه البته باز توانش را تو هديه مي دهي كه من همان هيچم.

فقط دعا براي سربلندي اين نظام و سرفرازي مردم پاك نهادم.